کتاب اعترافات غلامان، داستان دوران ولایتعهدی امام رضا (ع) و اعترافات سی غلام سیاه مامون در مرو است. غلامان آنچه را که در سال های ولایتعهدی امام رضا (ع) بر آنها گذشته، بازگو می کنند و خواستار قضاوت خوانندگان مبنی بر این که آیا برای غلامان هم روز جزایی هست یا نه؟ هستند.الماس، از این غلامان به همراه رجاء، ابن ابی ضحاک ماموریت می یابند که به مدینه بروند و علی بن موسی (ع) را برای پذیرش ولیعهدی که در حقیقت تله ای برای به شهادت رسانیدن ایشان بود، به مرو بیاورند. آنها غلامانی بودند که فقط اطاعت می کردند. علی بن موسی (ع) بعد از پذیرش دعوت مامون،سر قبر جدشان رسول اکرم (ص) می روند و بعد با غلامان راهی مرو می شوند، در حالی که آگاهی داشتند که این آخرین وداع ایشان با جدشان است، زیرا می دانستند که در غربت به شهادت خواهند رسید.
کتاب از نظر داستانی نثری گیرا و جذاب دارد و از نظر مضمون و محتوا نیز بسیار قوی و مبتنی بر حقایق تاریخی مسلم است و در آن به بسیاری از شبهات مربوط به چرایی و چگونگی پذیرش ولایتعهدی از سوی امام رضا علیه السلام و نیات مأمون از این کار به شکلی هنرمندانه پاسخ گفته شده. از دیگر وجوه تمایز کتاب با آثار مشابه این است که در حجمی ناچیز اهم نکات تاریخی از آمدن پیک مأمون به مدینه تا شهادت ایشان بازگو شده و در حین این روایت گری تاریخی به زیبایی فراز های از سیره فردی، اجتماعی، سیاسی و حتی خانوادگی امام علیه السلام بازگو شده که بر جذابیت کتاب می افزاید. هر چند مخاطب کتاب در درجه اول نوجوانان هستند اما به گواه خوانندگان جوان و بزرگسالی که این اثر بدیع را خوانده اند، کتاب چنان جذابیتی داشته است که با خواندن صفحه نخست تا صفحه پایانی آن را از دستان خود رها نکرده اند. کتاب اعترافات غلامان: داستان دوران ولایتعهدی امام رضا علیه السلام، نوشته حمیدرضا شاه آبادی است و در انتشارات به نشر منتشر شده است.
گزیده کتاب:
من آدمهای بسیار دیدهام. مردمان قدرتمندی را دیدهام که دیدارشان مو بر تن هر کس راست میکند؛ افسران، صاحبمنصبان، وزیران، جلادان و زندانبانان، کسانی که خاطره دیدارشان در یاد میماند، اما به خدا سوگند تا آن روز کسی را ندیده بودم که دیدارش اینگونه دیگران را مبهوت کند.
علیبنموسی با قد بلند و شانههای پهن و ستبرش هیبت کوهی را یافته بود. پیرهن سفید سادهای به تن داشت. دستار نخی سفیدی به سر بسته بود که یک سر آن را روی سینه و سر دیگرش را روی شانه انداخته بود. موهای سیاه بلندش از دو سو روی شانه ریخته بود. چشمانش میدرخشید و لبهای باریکش با لبخندی از هم گشوده شده بود. لبههای شلوار سفیدش را بالا زده بود و ساق های باریکش به یک جفت صندل چوبی ختم میشد.
جمعیت با دیدن ولیعهد خلیفه بهتزده و ساکت ایستاده بود. صدایی جز بالزدن کبوتران به گوش نمیرسید؛ اما این سکوت دیری نپایید. علیبنموسی چوبدستیاش را بالا گرفت و سرش را به سوی آسمان بلند کرد و انگار که بخواهد به سلام کبوتران بالای سرش پاسخ دهد، فریاد کشید: «الله اکبر!» و یکباره تمام جمعیت از ته دل فریاد کشید: «الله اکبر!»
تعداد صفحه: | ۱۴۰ |
قطع: | خشتی |
وزن: | 160 گرم |
سال چاپ: | 1400 |
شماره چاپ: | ۱ |
شابک: | ۹۷۸۹۶۴۰۲۲۸۰۳۶ |
نقد خود را بنویسید
نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخشهای موردنیاز علامتگذاری شدهاند *هیچ نقدی برای این برای این محصول نوشته نشده است.
پرسش خود را بنویسید.
نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخشهای موردنیاز علامتگذاری شدهاند *هیچ سوالی برای این برای این محصول پرسیده نشده است.