آبنبات نارگیلی

انتشارات: سوره مهر

نویسنده: مهردادصدقی

دسته: ادبیات

موضوع: رمان

قطع: رقعی

شابک: ۹۷۸۶۰۰۰۳۵۱۷۹۳

تعداد فروشگاه

1 فروشگاه
۳۴۵,۰۰۰ تومان
فروشندگان این کالا

پخش شهیدکاظمی

۳۴۵,۰۰۰ تومان
توضیحات

معرفی کتاب آبنبات نارگیلی:

کتاب آبنبات نارگیلی نوشتهٔ مهرداد صدقی و ویراستهٔ اکرم دژهوست گنک است و انتشارات سوره مهر آن را منتشر کرده است. این کتاب از سری رمان‌های طنز آبنبات‌ مهرداد صدقی است. رمان طنز آبنبات نارگیلی مانند دیگر آبنبات‌ها قصهٔ مستقل خودش را دارد؛ اما به سبک قبلی‌ها یعنی آبنبات پسته‌ای، آبنبات هل‌دار و آبنبات دارچینی، راوی ماجراهای پسری به نام محسن است که در جریان زندگی در موقعیت‌های ناخواسته‌ای درگیر می‌شود. این اتفاقات اغلب طنز بانمکی را برای مخاطب می‌سازد. در آبنبات نارگیلی که جلد پس از آبنبات دارچینی است، محسن دانشجو شده و اتفاقات در نیمهٔ دوم دههٔ ۷۰ روایت می‌شود. نارگیلی هم مثل آثار قبلی صدقی فضای نوستالژی دارد و یادآور تمام اتفاقاتی است که در این برههٔ زمانی رخ داده؛ همچنین شرایط اجتماعی حاکمی که تأثیرش روی زندگی راوی مشهود است هم در بخش‌های مختلف این این رمان به چشم می‌خورد.

گزیده کتاب آبنبات نارگیلی:

«وارد دانشگاه که شدم، هنوز در حال و هوای نامه بودم و با حسی خوب و مثبت به همه چیز نگاه می‌کردم. همان اول راه، نگهبان به شلوار لی‌ام ایراد گرفت:

- شلوارت از نظر فرهنگی مشکل داره.

چون دیدم بقیه بچه‌ها دارند نگاه می‌کنند، خواستم قضیه را طبیعی جلوه دهم. برای همین با همان حس خوب، لبخندی زدم و گفتم «از نظر فرهنگی که خوبه، مهم اینه از نظر غیر فرهنگی مشکلی نداره.»

فکر می‌کردم بخندد، اما گفت: «این حرفت نشون می‌ده مشکل اخلاقی هم داری»

کمی قرمز شدم اما خودم را نباختم و برای ایجاد صمیمیت کاذب، باز هم با لبخند گفتم: «باز خدا رِ شکر مشکل اخلاقی دارم مشکل غیر اخلاقی ندارم»

- کارتِ دانشجوییت رو بده... اگه بخاطر همین شوخیای بی‌جا کاری نکردم اخراج بشی.

حس خوبم مثل ادکلن‌هایی که دم پاساژها می‌فروشند و عطرش دو دقیقه هم نمی‌ماند، کلا پرید. کمی نگران شدم. بر خلاف او فکر می‌کردم شوخی‌هایم به جای بی‌جا، کمی با جا هستند و همه چیز می‌تواند با شوخی تمام شود اما اشتباه کردم. در حالی که دنبال کارتم می‌گشتم، الکی گفتم: همراهم نیست.

- پس ورود ممنوع. شاید اصلا دانشجو نباشی

- پیداش کردم... راستی بقیه هم شلوار لی پوشیدن که

- شلوار تو تنگه.

- کجاش تنگه؟ اگه تنگ باشه خودم اذیت مشم دیگه.

- شاید بقیه اذیت شن.

- خا، کی ممکنه با شلوار من اذیت بشه؟

- اصلا فرض کن خود من

- الان این شما رِ اذیت مکنه؟

- بله

خواستم بگویم «یعنی الان احساس تنگی نفس پیدا کردین؟» ولی اگر می‌گفتم شاید کاری می‌کرد سوای اخراج، اعدام هم شوم. بعضی از دانشجوها که شلوارشان یا ظاهرشان مثل من بود، از فرصت استفاده کردند و در حالی که نیش‌شان باز بود، در پناهِ گیرِ من، با استتار از کنار نگهبانی رد شدند، اما نگهبان آنها را هم صدا زد.

- چی فکر کردین؟ من پشتم هم چشم داره.

خواستم راجع به جای دقیق چشمش هم شوخی کنم اما فهمیده بودم اهل شوخی نیست. وقتی می‌خواستم بروم، تیری در تاریکی انداختم: «اگه بدانین برادرم چکاره‌یه به شلوار من گیر نمدادین. اگه بدانین نماینده بجنورد چکارهٔ منه، بازم به من یکی گیر نمدادین. به هر حال، این کارت دانشجوییم، ببینم من زودتر اخراج مِشم یا شما»

خودم که خالی بسته بودم اما امیدوار بودم او هم خالی بسته باشد. کارتم را گرفت و از پشتِ عینک فوتوکرومش، نگاهی به من انداخت. با قاطعیتی که هیچ پشتوانه‌ای جز خالی‌بندی نداشت به او نگاه کردم. داشت اسم مرا از روی کارت می‌خواند. من هم برای اینکه کم نیاورم، عمدا با اعتماد به نفس کاذب به اسمِ روی لباسش نگاه کردم و گفتم:

- آقای خلیلی دیگه درسته؟

نگهبان کارتِ مرا نگه داشت و از پشت عینک به طرف دخترها نگاه کرد و به یکی از نگهبان‌های خانم اشاره کرد که انگار یک قاچاقچی دارد با صد کیلو تریاک از مرز رد می‌شود. موردِ مورد نظر خانم نوری از همکلاسی‌های ما بود که از دید ما هیچ موردی نداشت. با بی‌حوصلگی به طرف کلاس رفتم و جوری رفتم که آقای خلیلی با چشمِ پشتش ببیند نداشتن کارت برایم مهم نیست، هرچند برایم مهم بود. اگر به خانواده‌ام می‌گفتم نگهبان به شلوار من گیر داده، خودِ آنها بدتر به من گیر می‌دادند. یکبار به خاطر همین بحث شلوار لی از آقاجان پشت گردنی خورده بودم. البته آقاجان همیشه برایم شلوار لی می‌خرید چون دیرتر پاره می‌شد. یک‌بار که تازه شلوار لی خریده بودم و آقاجان اصرار داشت این را می‌شود دو سه سال بپوشم، محمد گفت سوای بحث گیر دادن‌های کمیته یا مدرسه، به صلاح نیست مردها شلوارهای فاق کوتاه بپوشند و چیزهایی از ضررداشتن برای مردها گفت. بی‌بی هم گفت اصلا همین شلوار کردی از همه بهتر است و بهتر است با شلوار کردی بروم مدرسه و بعد هم از پدربزرگم مرحوم رجبعلی حرف می‌زد که همه جا با شلوار کردی بوده.»

 

اطلاعات محصول
تعداد صفحه: ۳۸۴
قطع: رقعی
وزن: 160 گرم
سال چاپ: 1403
شماره چاپ: ۱
شابک: ۹۷۸۶۰۰۰۳۵۱۷۹۳
نقد و امتیاز کاربران

نقد خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

به این محصول امتیاز دهید.

نقد ها

هیچ نقدی برای این برای این محصول نوشته نشده است.

پرسش و پاسخ کاربران

پرسش خود را بنویسید.

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *
پرسش ها

هیچ سوالی برای این برای این محصول پرسیده نشده است.