andlaquo;راز چشمandzwnj;هایشandraquo; روایتی است داستانی از زندگی مخلصانه مدیر و معلم شهید سیدجلال سجادی است. سید جلال از مبارزین فعّال قبل از انقلاب بود و بیش از پنج ماه در زندان ساواک کرمان به سر برد. شهیدی که دوران دانشجوییandzwnj;اش با دوران دانشجویی خیلیandzwnj;ها فرق داشت. اما انگار قرار بود امتحانات مختلفی را پشتandzwnj;سر بگذارد. معلم دبیرستان دخترانه شد.
صدای جنگ در کوچه و خیابانandzwnj;های ایران پیچید و به گوش سید جلال هم رسید. حالا زمان شروع یک مرحله جدید از زندگی بود. جدالی سخت و جانکاه. حالا او باید دو جبهه را اداره میandzwnj;کرد. جبهه مدرسه و جبههandzwnj;ی جنگ...
برشی از کتاب:
آقاسیدجلال گفت: andlaquo; من شفاعتandzwnj;تون میandzwnj;کنم اما به یک شرط! andraquo; نیمandzwnj;خیز شدم و تیز پرسیدم: andlaquo;چه شرطی؟!andraquo; آن لبخند شیرین و دلربایش هنوز در ذهنم جلوه دارد، گفت: andzwnj;andlaquo;اگه من شهید شدم، شما هر کدوم ۶ماه برای من نماز قضا بخوانید و یک ماه روزه بگیرید. قول میandzwnj;دم به این شرط شفاعتandzwnj;تون کنم.andraquo; گفتم: andlaquo;سید قربون جدّت بشم تو که همه نمازهات رو خواندی و روزهandzwnj;هات رو گرفتی، نماز و روزه قضا نداری.andraquo; گفت: andlaquo;حالا من شک دارم، شاید بعضی نماز و روزهandzwnj;هام مورد قبول واقع نشده باشه. اینطوری خیالم راحتandzwnj;تر میشه.andraquo;
تعداد صفحه: | ۱۴۴ |
قطع: | رقعی |
وزن: | 160 گرم |
سال چاپ: | 1401 |
شماره چاپ: | ۱ |
شابک: | ۹۷۸۶۲۲۷۱۷۷۲۶۸ |
نقد خود را بنویسید
نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخشهای موردنیاز علامتگذاری شدهاند *هیچ نقدی برای این برای این محصول نوشته نشده است.
پرسش خود را بنویسید.
نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخشهای موردنیاز علامتگذاری شدهاند *هیچ سوالی برای این برای این محصول پرسیده نشده است.